
شده از گریه شود خیس شبی زیر سرت ؟
یا نبینی تو بجز غصه و غم دور و برت ؟
زیر سر خیس شد از گریه و زاری امشب
بجز از غصه و غم هیچ نیامد بر لب
بی تو دیگر شب و روزم همه تلخ است و حزین
روز ها شب بشود زین دل تنها و غمین
هیچکس تاب نیاورد کنارم نفسی
چه حزین است نباشد به بَرَت هیچکسی
من چو افتاده به دریای غمت غوطه ورم
تو همان چوب نجاتی که فتادی به برم
خویش دانم که شوم غرق و دگر بی کفنم
باز بر عشق تو هر چند عبث چنگ زنم
بجز از عشق نخواهم به خدا چیز دگر
گُلِ من بر دل تنها و غریبم بنگر
|